جامعة المزخرفات

مزخرفاتی بیش برای ریش درازان گرسنه

جامعة المزخرفات

مزخرفاتی بیش برای ریش درازان گرسنه

حیله ی دادرس

پس از به ثمر رسیدن انار های دشت مردم برای نالیندن همگی کنار هم جمع شدند و جملگی چونان اربده میزدند که زنان شهر ترسیدند و رخت بر بستند و به سرعت خود را تسلیم کردند که دادرس به فریادشان رسد . ولی مزدور آنچنان پشیمان گشت که قطره قطره ی خونش را به دستان بلند پیله مردی کباب شده در مرز کشور تحویل داد تا به مراد دل برسد و از او چیزی نماند مگر قطعه ی کوچکی از سرنوشت که به بزرگی گیلاس معرفت بود و همچنان نیز بزرگ تر میشد تا به مقصد برسد و در مقصد پوست کله ی همسرش را بدرد و از آن به عنوان سایه بان استفاده کند تا در سایه ی آن کپک ها زده شود و از آن کپک ها مردار بیاشامند و قد بکشند و هیچ مکویند مگر التماس به کفر نعمت . همین قسمت از زندگی او بود که پایمال گشت و ویرانگی به میان آورد تا باران ببارید و پوسته شهر را گل باران کرد و از گل آن کاه ها به صدا در آمدند و فریاد آزادگی سر دادند که باران خشک شد و اشک سرازیر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد