کامل ترین مرد جهان با مقصودی به سمت شن زارهای درون مرداب میرفتند که قورباقه ای دیدند بس بزرگ و تنومند . نامش وزق نهادن و آن وزق با صدایی عجیب به هوا پرید و شکار شیر شد . شیر درنده غرش کنان به سمت وزق های دیگر میدوید و وزقها از ترس پشت مقصودی پناه بردند ، تا بدانجا که وزق ها از سر و کول وی بالا میرفتند و از خشم شیر شکایت میکردند . مقصودی احوال کار دانست و سمت شیر رفته ، همه ی وزقها را پیشکش شیر کرد و در قبال آن کار جان شیر بگرفت . چون استاد این حرکت بدید تعجب کرد و دلیل کار بپرسید . مخصودی لبخندی زد و گفت در حال خویش نبوده و دلیلی ندارد .
سلام وبلاگ خوبی داری.اگه خواستی بازدیدکننده هات زیاد بشن یه سر بهم بزن.بازم بهت سر میزنم.موفق باشی
سلام . ممنون ، حتماًً