جامعة المزخرفات

مزخرفاتی بیش برای ریش درازان گرسنه

جامعة المزخرفات

مزخرفاتی بیش برای ریش درازان گرسنه

شاعر دل مرده

پیشینیان از دیر باز تا به کنون شاعری را ندیدند که از زندگی سیر شده و بر افکار خویش فزونی یافته باشد . این چنین است که مرغ پاه کوتاه همسایه ی کورمان چونان با کف پا به دنبه ی گوسفند پسر بینوا لگد میزد که آن گوسفند به خروش آمده ، تمام کرم های خاکی آن منطقه را خام خام بخورد تا بدانجا که ریش سفید آن دهکده طرح شکایت آن مرد بزرگ رابه کف صورت مترسک سفید مزرعه کوبید تا درس عبرتی شود برای سایرین .
مردم آن دیار شعری در وصف وی سرودند که به قرار زیر است :

آرام دلم جام به می خانه گرفت
ظالم چو ستم کرد سرش دانه گرفت
این رسم قلم بود به سامانه زدند
رمزش بگرفتند و به پیمانه زدند
هرجا سخن از بچه ی ارباب بشد
دنبال رویش سرمه ی آن یار بشد
در باب جوان های به دام افتاده
ناگه پسری بود به غار افتاده
در شب به ستاره ها اشاره میکرد
در روز به نشانه ها اشاره میکرد
بی نام و نشان ، ساده و جا افتاده
مرموز و ظریف ،  چون پدری افتاده
چون آن پسرک کتاب را تکمیل نمود
بر قبر نشست و زندگی سیر نمود
بر جای بخفت و دیگر بیدار نشد
در دام ستم حریف این مار نشد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد