در زمانهای پیرینه سنگی ، انسانهایی زندگی میکردند که در دیار خود از مردمان به عنوان تمدن خود یاد میکردند . آنها جنینی را خلق کرده بودند که میتوانست به تنهایی از اعماق دریا شنا کنان به سمت صحرا رفته و از آنها طلا طلب کنند . مردمی که در آن طرف صحرا بودند چونان تمدنی را به هم عرضه میکردند که همگی خوشحال شدند و در کتاب خود جز به نیکی از یکدیگر یاد نمیکردند . آنها یه سبب دوری جستن از ستاد خیر خواه مردم ایران به مرزهای خود پناه میبردند و چنان به سمت شمال حمله میکردند که پادشاه شهرشان عصبانی شد و عصای خود را شکست و در فنجانش به عکس خویش پناه برد . آنگونه که مردم در تاریخ اسرار نوشتند آن پادشاه تا ابد در فنجانهای عمودی گریه میکند و از تمدنها طلب یاری میجوید . و کسی به آن یاری نمیدهد جز بچه پیری که دندانهایش از فرط جویدن زیادبه عرصه درامده و زیر ناخنهایش به مرام ما اسطوار شده . گویی فقط او است که میتواند خمیدگی افکارش را به سمت ارباب خود پرت کند و آزادی خویش را به وِی تحمیل کند .
8.024691292149996.65938664365سلام
جالب بود
پیش منم بیا
بلاگ من در مورد
کار در منزل برای خانمای باذوقه
اگه خواستی منو با همین عنوان لینک کن و بگو به چه اسمی لینکت کنم
و یه چیز دیگه وبلاگ منو با اینترنت اکسپلورر باز کن که خوشگلتره
منتظرتم مرسی