جامعة المزخرفات

مزخرفاتی بیش برای ریش درازان گرسنه

جامعة المزخرفات

مزخرفاتی بیش برای ریش درازان گرسنه

مسلول

روزی یک مسلول به پشت خمیده بود و با گردن به به وان حمام فکر میکرد ، عاقلی از آن میان گذر کرد و حاجت کار پرسید . مسلول بگفت در اندرز کار پادشاهان همان امید بود که در کار من است . عابر این سخن بشنید و به گوش حاکم رساند . حاکم عصبانی شد و جمله مردم شهر را بکشت و بر آن مردم حکومت کرد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد