استاد ما از بچگی در کتاب خود این چنین مینوشت که نباید گذشتگان را به سبب یاری جستن از حلال مشکلات ملالت نمود ، زیرا آنان بودند که کشورهای وسیعی را فتح کردند و همه را به ارباب خود سپردن که در آن کشت و ضرع کند و محصول بر جای مانده از خون شهیدان شهر را بر دامان مادر خود بریزد تا از آن کار خشنود گشته و نوکریش را کند . این چنین اقلام بودند که توانستند به حسودی گوشه ی فرش طمع کند و اسرار فلک را به او باز گو کنند که با شنیدنش اعصاب ، بر روانش چیره شود و از مردم به طرزی وحشتناک کنایه بجوید ، تا از مردار ایشان جسدی بر پای خیزد و از صبح تا شب آنقدر به قیافه خود بخندد که دلش از قفسه سینه بیرون بریزد و قلب تپنده اش به تباهی سکنی گزیند .